سری به میعاد گاه ویران شده بزن
شاید کسی یادگاری برایت جا گذاشته باشد
بوی عطری، پریشان مویِ باد برده ای
شاید هم کسی آنجا هر روز منتظر بازگشتت باشد
به ساحل ها برو هر روز
فکر کرده ای شاید بر پشت بام خانه ات
کبوترِ نامه بری منتظرت باشد
همیشه بهترین ها جای است
که حتی خوابش را هم ندیده ایم
مثل آدمِ هبوطش از نفاق
من نیامدم به هر بهانه ای و اتفاق
من کنار حادثه نبوده ام
تا که کِشتِ او بود دروده ام
نان قصه ای که آردِ کهنه اش ز گندم است
همچو روبهی که شاهدش دُم است
چاشت سفره های نسل اوست
من نه آدمم که درد او به قدر گندمی بوَد که خورده است
بوی سیبی
و نه حوّا دلِ من نبرده است
من نمک زنان به زخم دل بسی
حادثه به زخمها سروده ام
زخم درد من عمیق
زخم عشق من دقیق
گر خدا بدون حادثه خداست
حضرتش اگر ز حادثه جداست
من برای گفتنش شنفتنش
برای خط و خال و زلف وخَم در او نهفتنش
آنکسی شدم که رد پای سرنوشت
جاده ی خیال من به سر نوشت