من اگر نصیحتهای پدرم را گوش کرده بودم از فلسفه سر در می آوردم آن وقت می دانستم ویتگنشتاین،چرا تناقضات خودش را در فلسفه به پزشکی ربط می داد چرا هایدگر، با آن همه مهربانی حماقت بزرگش را مرتکب شد آیا فیلسوفی بود که نمی دانست فاشیسم یعنی چه؟ آن وقت می دانستم فرق تربیت فردی و شهروندی راسل، چیست؟ چرا هم به افلاطون احترام می گذاشت هم ردش می کرد؟ آن وقت می دانستم در پس تفکر دریدا، چه می گذشت چرا احمقانه فکر می کرد اشتراوس فرانسوی،دیگر طرفدار ندارد این ساختار شکنی دیگر چه غلطی بود کرد؟ تا هر آنارشیست تازه به دوران رسیده ای ادایش را در بیاورد! یا شاید میرفتم ادبیات می خواندم هر چند پدرم معتقد بود آینده ندارد آن وقت می توانستم تحقیقی در مورد نمایشنامه " برای هیچ چیز نباید قسم خورد" دوموسه بنویسم یا عشق کذایش به ژرژساند را زیر سوال ببرم خانه ام را مثل خانه هوگو و عشقش فوشر میعاد گاه نویسندگان می کردم اما الان که آنقدر به نصیحتهای پدرم گوش نکردم که از فلاسفه فقط عکس مارکس را می شناسم از شعر فقط چند خطی اخوان خوانده ام زندگیم مسیر دیگری رفت مسیری که اگر هزار بار دوباره متولد شوم خواهم پیمودش من آرزویم این است دنیا به عقب برگردد تا دوباره همه آن اشتباهات شیرین زندگیم را تکرار کنم من دقیقا همان جای هستم که باید باشم استکهلم بهشت روئیا های من بود دوستانی دارم که دوستان سهراب سپهری باید جلویشان لنگ بندازند خانواده ای که فقط سریال لبه تاریکی می تواند توصیفش کند آرامشی که بعضی مواقع نگران حسودی دیگرانم می کند
عباس رضایی
جمعه 6 خردادماه سال 1390 ساعت 01:16 ق.ظ
شعر و مطالب واقعا زیباست .
ادامه دهید.
بای
heyyyyyyyyyyyyyy rozegar
ok.in sherraha az kest
از خودم عزیز..