چشم سوم

از نگاهی دیگر

چشم سوم

از نگاهی دیگر

اعتراف

من گناهکارم
بر کوهی از ذغال های داغ سرود فتح سر دادم
نه چشمان گریانی را دیدم، نه احساسی را باور کردم
من بر جنازه کسانی که دوستم داشتند به اوج رسیدم
اوجی که میدانم تهِ یک سیاه چال نمناک است
سیاسی که شدم همه دوستان غیر هم باورم را دور زدم
از سیاست که بریدم دوستان سابقم را فراموش کردم
شعر که نوشتم فرهنگ یک قاره را در هم کوبیدم
به فلسفه که روی آوردم انسان را لخت و عریان مورد قضاوت قرار دادم
اکنون گناه کاری تنهایم بر تلّی از ذغال های داغ
هنوزم در حال گناهم
تشعشعات مغزم بوی مرگ می دهند، بوی ادامه ندادن
چه کسی می توانست مثل خود، من را له کند؟
چه کسی می توانست از خود این همه معشوق را براند؟
چه کسی!؟
باد می آید فرقی نمی کند از کدام سو
تپه ذغال ها بزودی هم کف خاکستری می شود که باد آن را خواهد برد
آن روز من تنهایِ تنها خواهم ماند بر قله ای هم کف
با تنهایم از قله های ساختگی سقوط خواهیم کرد
فرو ریختنی که از هم اکنون صدایش را می شنوم
این یک پایان است
شاید هم یک شروع
اگر این بار برگردم در نوجوانی صادقانه لبانم را بر لبان تنها تن فروش شهرمان خواهم گذاشت
هر احساسی را لمس می کنم
به صداقت همه ایمان خواهم آورد
اگر این بار برگردم!
روزی به این اعتراف شوم نخواهم رسید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد