شب تنها است
همدمم نمی داند
نهایتش یک تنهای ابدی است
او راز بودنش را می داند
چرخش!
اما پایان من مثل تو نزدیک است
و تو هنوز نفهمیده ای
ابدیتی در کار نیست
بازی بود زندگی
پازلی که همیشه یک قطعه کم داشت
عاشقانه های من، چشمهای هستند نمناک
لاله های واژگونی که خیس زیبای اند
ترانه های هستند اجرا نشده در دفتر شعر های من
عاشقانه های من را نمی شود فروخت، خرید یا به دیگری داد
آفتابگردان های هستند عاشق حیاط آفتاب گیر همسایه
من عاشقانه هایم را به موازات عشقشان دوست دارم
در منحنای برجستگی های وسوسه انگیز شان
درنهایت خطی که انتهایش سراب است، شاید!
من در سایه درختانی خواهم ماند که زندگیم هستند
در سایه ای که همیشه امتدادم را قطع خواهد کرد