چشم سوم

از نگاهی دیگر

چشم سوم

از نگاهی دیگر

شیفت

همیشه فکر می کردم که یک ماهی هستم در چشمه ای کوچک..

و هیچگاه نمی خواستم تسلیم این زندگی حقیر شوم...

خوب یادمه..

زمانی را که بچه بودم..

بالای هر تپه یا هر کوهی که می رفتم.. .

به غرب نگاه می کردم . در ذهنم تجسم می کردم روزی همه این مرزها را در خواهم نوردید....

همیشه در ذهنم راهی بود که از چشمه به دریا میرفت...

ذهنم همیشه در سفر بود!.....

و حمل میکرد جسمم را بر شانه های خود .....

من چقدر دوست داشتم زندگی مانند فیلمی میگذشت.....

10سال گذشت......

زندگی گذشت اما نه مثل یک فیلم.....

زندگی من در سفری بی پایان برای یافتن دریا گذشت.....

همه مسیر ها را رفتم.....

همه جا.....

ادامه مطلب ...

صلیب

نگاهم در شکافهای ریز کرکره خاکستری مچاله است
مچاله وار می نگرد بر صلیبی که بر مزار گذشته ام نهاده ام
که ببینند و لگد مالش نکنند
نگاهم می ماند بر نصف شبی که سیگارش را تمام کرده
می ماند تا صبح تبخال زده را نقاشی کند
دیگر نه همه ، نه هیچ کس
فقط تو مانده ای، توی که سالها من بودم
منی که با خود بیگانه بود
بیگانه ای که بیگانه وار صلیب را نادیده گرفت