چشم سوم

از نگاهی دیگر

چشم سوم

از نگاهی دیگر

فله ای

دیگر هیچ چیز خوشحالم نمی کند
غمگینم نمی کند
متنفر و عاشقم نمی کند
زندگی من آوای نارس نی لبکی است
نی لبکی که پیرمردی شکسته می نوازد
آواهای بی ریتم! ریتم های بی آوا
دست و پا زدنم باتلاقی است، که تسریع می بخشد
تا خرخره، در لجن رفتنم را
هیچکس با من نیست!
من هم با هیچکس نیستم
نه صدایی برای خواندن دارم،نه هنری برای نمایش
اگر خدایی بود! حتما گلاویز میشدیم
زندگیم مترویی بیش نیست
در هر ایستگاهش عده ای می آیند
عده ای میروند
همه خوشحالند که سوار می شوند
همه خوشحالند که پیاده می شوند
اما چه کسی می داند تن فرسوده این مار آهنی را دیگر توانی نیست
ایستگاه اخر را می جوید
نه کسی پیاده شود
نه کسی سوار
هیجان های زندگیم در باروت و خون گذشت
آنقدر پرهیجان که دیگر هیچ چیز، هیجانم را قلقلک نمی دهد
گرسنگی هایی در زندانهای مرزهای متعفن دنیا کشیده ام
که دیگر هیچ ریاضتی گرسنه ام نمی کند
آنقدر آدمهای مختلف آمدند و رفتند
که هیچ آمدن و رفتن تازه ای، تازه نیست
این قطار یا به ایستگاه اخر می رسد
یا قبل از رسیدن، خود را به نرسیدن میزند
خوش به حال آنهایی که فله ای عاشق می شوند
خوش به حال انهایی که فله ای فارغ می شوند
خوش به حال انسانی که مرز دوست داشتن و نداشتنش چند خط نامه است
یکی بود یکی نبود
منی نبود، تویی نبود
زیر گنبد کبود دیگر جایی نبود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد