چشم سوم

از نگاهی دیگر

چشم سوم

از نگاهی دیگر

شام اخر

گذشته بر حال و آینده ام سنگینی میکند
من دیر متولد شده ام، خیلی دیر
بجز تاریخ تولدم، همه چیزم کهنه است
وقتی چشمانم را می بندم
همراه چگوارا در جنگلهای بولیوی سرود می خوانم
در رکاب اسپارتاکوس شورشی می شوم
میروم در شورای کمونارهای پاریس رای می دهم
وقتی آرزو می کنم تاریخ مصرفشان تمام شده است
دیر متولد شده ام ،خیلی دیر
وقتی عاشق می شوم کلنگ به دست سر بسر بیستون می گذارم
مجنون را در بیابان گم می کنم
زیر زیرکی عشوه گری زلیخا را نقاشی می کنم
دیر متولد شده ام، خیلی دیر
وقتی شعر می نویسم هم قافیه گوته میشوم
نقاشی هایم در سبک "شام اخر، داوینچی" است
پنجره دیدم، از تلسکوپ گالیله می گذرد
با فیشر شطرنج بازی میکنم
با این همه دیر متولد شده ام
و باز همان کارگر ساده قرن حاضرم
زبانم را کسی نمی فهمد
زبان کسی را نمی فهمم
کاروان گم شده است و من تنها به مقصد رسیده ام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد