چشم سوم

از نگاهی دیگر

چشم سوم

از نگاهی دیگر

انتحار

در انتحار رفتن بود
می ترسید از ماندن
تصورش از خودش گلدان همیشه پژمرده، روی طاقچه بود
روزنه دیدش به قدری تنگ بود، که دنیا را وسیع می دید
در نهایت بود در خودش ، مثل همه
حتی قورباغه ها هم در خودشان در نهایتند
به من که می نگریست! مرده ای بیش نبودم
ملخی که در تار عنکبوت دست و پا می زد
تصورش در حد تصور یک کرم ابریشم بود
دنیاییش کوچک بود،
آنقدر کوچک که همه چیز را بزرگ می دید
او یک نفر نبود، یک جامعه بود که تحول را نمی فهمید
وسعت من اما تنها بود
شباهتی به جمعیت کوچکشان نداشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد