چشم سوم

از نگاهی دیگر

چشم سوم

از نگاهی دیگر

قهوه

مرغ همسایه همه خوردنی ها را زیر گردنش پنهان کرده بود
خروسشان هنوز مشغول دم چتر کردن بود..
من هم عاشق دختری بودم که روز اول پول قهوه اش را حساب کرده بود
روز اول از ته دل به لطیفه هایم خندیده بود
روز اول و اخرش یکی بود
....
دیشب خوابی دیدم که خواب بود
کسی که سیاهش را گفت
سفیدش را گفت
از مجسمه درونش پرده برداشت
من اما همچنان در ذهنم آن دختری بود که روز اول پول قهوه اش را حساب کرده بود
دختری که روز اول در آن پارک زیر درختی تنومند ساعتها به من زل زده بود
.......
دلتنگ نصیحتهای پدرم هستم ،کاش زنده می ماند
دلتنگ خانواده ای که طناب به دست، هر روز از چاهی بیرونم می کشیدند
دلتنگ مردمان دهه های پیش
مردمانی که بوی انقلاب می دادند
مردمانی که عصیان کردنشان زندگی می آفرید، گند نمی زد
مردمانی که لباسهایشان بوی همان قهوه را می دادند
....
چه راحت می شود ساعتها در مورد هفت سین سال آینده صحبت کرد
برای جیرجیرکی که خود می داند
بیست و چهار ساعت وقت دارد
که متولد شود
بزرگ شود
عاشق شود و بمیرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد