نگاهم در شکافهای ریز کرکره خاکستری مچاله است
مچاله وار می نگرد بر صلیبی که بر مزار گذشته ام نهاده ام
که ببینند و لگد مالش نکنند
نگاهم می ماند بر نصف شبی که سیگارش را تمام کرده
می ماند تا صبح تبخال زده را نقاشی کند
دیگر نه همه ، نه هیچ کس
فقط تو مانده ای، توی که سالها من بودم
منی که با خود بیگانه بود
بیگانه ای که بیگانه وار صلیب را نادیده گرفت
عباس رضایی
جمعه 6 خردادماه سال 1390 ساعت 01:03 ق.ظ